سانلیسانلی، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

عروسکم سانلی

خواب سانلی

باباجون و مامان زری اومده بودند خونمون شما از ذوقت ظهر نخوابیدی .توی این عکس اصرار کردی که همه فالوده رو با ظرفش می خوام اما نتونستی بخوریش همونجا خوابت برد. وای سانلی مامانی عکسهات و که کنار هم گذاشتم تازه فهمیدم چقدر بزرگ شدی و من دچار روزمرگی بودم و نفهمیدم .وای عروسک مامان اینو اصلا دوست ندارم می خوام از لحظه لحظه وجودت لذت ببرم.خدا جون یواشتر دختر من خیلی زود داره بزرگ می شه.عاشقانه می پرستمت. اینجا هم پادری رو انداختی زیرت .جا کنترلی رو انداختی روت یه کوسن هم گذاشتی زیر سرت خلاصه هر کاری از دستت بر بیاد برای بهم ریختن خونه دریغ نمی کنی   ...
12 مهر 1390

روز دختر مبارک

  روزت مبارک عروسک مامانی   البته با دو روز تاخیر.اخه شما اجازه نمیدی که مدام می گی این کامپیوتن منه بابام برای من خریده{الاهی مامان فدای حرف زدنت بشه}.الانم خوابی که تونستم بنویسم.وقتی که می خوابی دلم برات تنگ می شه عزیز دلم.مثل فرشته ها خوابیدی با یه عروسک توی بغلت که خیلی هم محکم بغلش کردی نتونستم از بغلت درش بیارم ...
10 مهر 1390

ناز کردن سانلی

عمه پریا یادت داده بود هر وقت بهت میگفت ناز کن سر قشنگتو کج میکردی دل مامان یه ذره شده برای اون کارات .همه خوششون می اومد به جایی رسیده بود که سر بچه طفلک من همیشه کج بود الهی مامان فدات بشه عزیز دلم. ...
8 مهر 1390
1